در کنارت هر خزان مانند فروردین شود
تلخی این غصه ها با بودنت شیرین شود
گر تو باشی پیش من شبهای من زیبا شود
ماه زیبای شبم با نام تو آذین شود
شهر بوشهر و تو و آن بوسه های کی
ساحل دریا چنین در آن زمان بالین شود
مرهم دردم شوی وقتی که می بوسی مرا
اینچنین زخم دلم با بوسه ات تسکین شود
عید نوروز و من و یک ساحل و بوشهر و تو
در کنارت هر خزان مانند فروردین شود
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
چه فرقی می کنم حالم، به رویا یا که بیداری
به این دنیای بی یاور، به این اوقات تکراری
ندارم یک نشان از تو، در این دنیای بیداری
تو را دیدن به رویایم، شده کارم ز ناچاری
کسی حالم نمی دانم، ندارم همدمی جز تو
در این اوقات تنهایی، ندارم جز تو دلداری
تو از وقتی دگر رفتی، به قلبم غصه ها آمد
به دنیای بدون تو، ندارم شوق و اصراری
تو را وقتی ندارم من، کنارم در غم دنیا
چه فرقی می کند حالم، به رویا یا که بیداری
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
چه فرقی می کنم حالم، به رویا یا که بیداری
به این دنیای بی یاور، به این اوقات تکراری
ندارم یک نشان از تو، در این دنیای بیداری
تو را دیدن به رویایم، شده کارم ز ناچاری
کسی حالم نمی پرسد، ندارم همدمی جز تو
در این اوقات تنهایی، ندارم جز تو دلداری
تو از وقتی دگر رفتی، به قلبم غصه ها آمد
به دنیای بدون تو، ندارم شوق و اصراری
تو را وقتی ندارم من، کنارم در غم دنیا
چه فرقی می کند حالم، به رویا یا که بیداری
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
تمام لحظه ها بی تو، به قلبم سر نمی آمد
چنین ماندن بدون تو، در این باور نمی آمد
زمانی بندر بوشهر، برایم مهد شادی بود
که این اندوه بی پایان، به این بندر نمی آمد
شده این حسرتی پر درد، درون سینه ام حالا
چه خوش میشد بدون تو،نفس دیگر نمی آمد
کنارت جنگل عشقم، چه زیبا می شود باشد
اگر بر آن همه احساس، چنین تندر نمی آمد
بدون تو تک و تنها، به زیر بارش باران
دلم ویرانه می گشت و صدایم در نمی آمد
محمدصادق رزمی
ده سالِ رفته ای ولی انگار، صد سالِ من ندارمت دیگر
ده سالِ رفته ای و من هرگز، رفتنت را نمی کنم باور
یاد آن دو چشم خندانت، پشت پرچین آن کلاس درس
می نوشتم به هر در و دیوار، عشق من تویی تویی دختر
در کلاس درس دانشگاه، درکنار حرف هر استاد
یک نشان دل درون آن تیری، می کشیدم کنار هر دفتر
روز آخرین من در آن خدمت،آمدم ببینمت اما
دیدم آن آگهی ترحیمت،باورم نشد که رفته ای از بر
باورم نمی شود، نشد هرگز، آن تصادف و مزار غمگینت
باورم نمی شود، نشد هرگز، اینچنین شدی به زندگی پر پر
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است
زندگی بی عشق تو هر لحظه گویی چالش است
رفتی و با رفتنت در سینه ام بر جای عشق
هر شبش اندوه تو در حال جنگ و یورش است
از غم آن قاب عکس یادت به قلبم می زند
قلب من از یاد تو در حال درد و لرزش است
هر شب از دلتنگی ات باران به چشمم می زند
شاهد اندوه من گل های خیس بالش است
بی تو در فصل بهار در زیر این باران غم
زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
دوباره عشق و دلتنگی، دوباره غصه و یادش
دلم چون مرغکی زخمی، غم او بوده صیادش
شدم از غصه اش دلتنگ، به شب ها مثل تهرانم
مشخص می شود دردم، شبیه برج میلادش
دلم می سوزد از عشقش، تب دستان او دارم
شبیه چله بوشهر، به آن گرمای مردادش
من و کابوس شب هایم، تصادف می کند از نو
به گوشم مانده تا مرگم، غم و اندوه فریادش
دوباره زنگ یک ساعت، دوباره صبح دلتنگی
دوباره زندگی بی او ، دوباره غصه و یادش
محمدصادق رزمی
درباره این سایت